نهالنهال، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

نهال همیشه در دل و پیوسته در خیال...

عزیزم سال نو مبارک...

سلام عزیزم دیگه چیزی به پایان سال نمونده و ساعت ها و دقیقه ها دارن تند تند میرن جلو ...   فردا ساعت 8:25 شب وارد سال جدید میشیم ... من امسال میخوام یه آدم دیگه بشم دیگه طرز تفکرم فرق کرده... میخوام احساس بهتری داشته باشم عزیزم میخوام مامان خوبی برات باشم ... میخوام  بهترین چیزها مال تو باشه میخوام در کنار هم با بابا حمید جونی به چیزای بزرگ برسیم .. خیلی خوشحالم از داشتنت خیلی خوشحالم از بودنت عزیزم اگه وقت نکردم بیام وبلاگت از الان عیدت  مبارکعزیزترینننننننننننننننننننننننننننن عزیزها... امیدوارم تنت سالم دلت خوش لبت خندون و غم ازت دور  باشهدخترک حنایی من    ولی در اسرع وقت میام و عک...
28 اسفند 1392

اولین چهارشنبه سوری نهال...

سلام عزیزم چهارشنبه سوری مبارکککککککککککککککککک    عزیزم اولین چهارشنبه سوریت و دیشب گذروندی فدات شم... میدونی چهارشنبه های پایان هر سال و مردم جشن میگیرن و اتیش بازی میکنن و ترقه و فشفشه بازی میکنن و کلی بهشون خوش میگذره البته هستن کسایی که کارای خطرناک میکنن ولی ما از اوناش نیستیم    کلی عکس و فیلم ازت گرفتم که یه چند تاشو برات میزارم عزیزکم   اینجا لالا کرده بودی      اینجا با پریماه دوست کوچولوت      اینجا بالای پشت بوم مامان پروانه با مامان و بابا      تو بابایی      عزیزم الان زیاد وقت ند...
28 اسفند 1392

خونه عمه شیوا...

عزیزم امروز که میخواستم ببرمت خونه عمه شیوا...         خوشگلم همش شیطونی میکنی میخواستی کفشتو بخوری خخخخخخخ  ...
25 اسفند 1392

دلنوشته ای از مامان مهشید...

روزها از پی هم میگذرند و من بی قرار شده ا م مانند قناری در قفس گیج و سرگردان شده ام ترسیده ام...نمیدانم از چه انقدر هراسان شده ام دلگیرم از این روزگار ... از ادم های به ظاهر گرفتار از این دنیا و ادم های سنگین دل گریزان شده ام دلم معجزه ای میخواهد از جنس خدا... من منتظر آن روزم  که همانند عقابی تنها آزاد ز هر بند و طنابی شده ام..                                                   " مهشید"
24 اسفند 1392

واپسین لحظات سال 92...

سلام عزیزم ببخشید که دیر به دیر میام عزیزم تنبل شدم    خوشگلم تا سال جدید فقط 5 روز مونده هورااااااااااااااااااااااااااااا   هم خوشحالم    هم دلم گرفته   پنج شنبه ی هفته ی پیش پنج شنبه ی اخر سال بود و همه میرفتن به اموات سر میزدن و سال نو رو بهشون تبریک میگفتن ما هم رفتیم سر خاک دایی حسین و مادر بزرگ بابایی .....   راستی همون شبشم خونه ی مامان مهری خوابیدیم و خیلی بهمون خوش گذشت تا فردا شبش موندیم  بعد بابایی اومد دنبالمون فردا هم میخواییم بریم خونه ی عمه شیوا قرعه کشیه خانوادگیه    عزیزم خیلی دوستت داریم خیلی خیلی ... ...
24 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام دخملم دیروز رفتیم خونهی مامان مهری و کمکش کردیم برای کارهای عیدش دیگه چیزی نمونده گلم به پایان سال 92 امیدوارم که تو سال جدید فقط اتفاقای خوب بیوفته الهی امین...
21 اسفند 1392