نهالنهال، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

نهال همیشه در دل و پیوسته در خیال...

واپسین لحظات سال 92...

سلام عزیزم ببخشید که دیر به دیر میام عزیزم تنبل شدم    خوشگلم تا سال جدید فقط 5 روز مونده هورااااااااااااااااااااااااااااا   هم خوشحالم    هم دلم گرفته   پنج شنبه ی هفته ی پیش پنج شنبه ی اخر سال بود و همه میرفتن به اموات سر میزدن و سال نو رو بهشون تبریک میگفتن ما هم رفتیم سر خاک دایی حسین و مادر بزرگ بابایی .....   راستی همون شبشم خونه ی مامان مهری خوابیدیم و خیلی بهمون خوش گذشت تا فردا شبش موندیم  بعد بابایی اومد دنبالمون فردا هم میخواییم بریم خونه ی عمه شیوا قرعه کشیه خانوادگیه    عزیزم خیلی دوستت داریم خیلی خیلی ... ...
24 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام دخملم دیروز رفتیم خونهی مامان مهری و کمکش کردیم برای کارهای عیدش دیگه چیزی نمونده گلم به پایان سال 92 امیدوارم که تو سال جدید فقط اتفاقای خوب بیوفته الهی امین...
21 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام خوشگل مامانی عزیز دلم انقدر دوست دارم که نگران خودمم اما باز جونمو میدم واسه با   تو بودنم  عزیزم الان خوابیدی و مامانی جیم زد و اومد تو اینترنت اخه خیلی به من وابسته  شدی همش میگی هیج جا نرو فقط پیش من بمون اگه از جلوت تکون بخورم جیغ و داد و گریه و  خلاصه......... از کار و زندگی افتادم مثلا نزدیکه عیده باید خونرو تمیز کنم اما نمیشه گلم یعنی بعضیا نمیزارن دوستت دارم یه خلده  قد یه سوسکه ملده    بازم میام فعلا بای بای  ...
19 اسفند 1392

بدون عنوان

عزیزم دیشبم مامان پروانه و بابا عباس مثل من وتو حوصلشون سر رفته بود  گفتن شام بریم  فشم ماهم رفتیم 5 تایی حسابی کیف کردیم و خوش گذشت گلم اونجا هم یه چند تا عکس با  مامانی و بابایی  انداختیکه الان برات میزارم هوا خیلی عالی بود و شام هم همینطور         اینجا هم نشستی تو صندلی غذای کودک                    ...
17 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام خوشگلم مامانی باز اومد با یه عالمه حرف و عکسای خوشگل از نبات کوچولو.... عزیزم چهارشنبه که رفته بودیم خونه ی مامان پروانه باز بابا به مناسبت تولدم یه کیک خرید توام اونجا با صحبا جونی و محمد امین جونی عکس گرفتی الان عکساشو برات میزارم                    ...
17 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام دخمل عزیزو گردل من.. چند روز بود بابایی اینترنتو وقت نمیکرد وصل کنه بالاخره امروز درستش کرد دلم برای وبلاگت تنگ شده بود عزیزکم ..چهارشنبه بود رفتیم خونه ی مامان پروانه اینا خیلی دلشون برات تنگ شده بود 3 تا خرابکاری کردی اونجا ماشالله خیلی شیطون شدی ظرفای مامان پروانه رو شکستی من کلی خجالت کشیدم اما اونا هی میگفتن عیب نداره فدای سرش کلی با بابا عباس بازی کردی و خندیدی .. دیروزم رفتیم خونه ی مامان مهری و اونجا هم اتیش سوزوندی شام خوردیم و اومدیم امروزم که در کنار هم داریم از روز جمعه و تعطیلی لذت میبریم دوستت دارم عزیزم تو بهترین دختر دنیایی عزیزمی... ...
16 اسفند 1392

نهال و شیطونیاش...

خوشگلم دیگه به قول بابا حمید آتیش پاره ای شدی واسه خودت امشب تا میتونستی خرابکاری  میکردی یه چیزی که میگیری دستت تا داغونش نکنی ولش نمیکنی قربونت برم چند لحظه پیشم  جعبه ی داروهات و برداشتی و هر چی توش بود ریختی دور و برت منم از این خوشمزه بازیات عکس گرفتم عسلکم...             ...
12 اسفند 1392

بابا حمیدو ماشین جدید....

سلام عزیزم ... خوشگلم ... دوست داشتنیه من ...بابا حمید دیروز ماشینشو عوض کرد و یه   ماشین جدید خرید.. خیلی خوشحال شدیم از این تغییر و تحول عزیزم امشبم میخواییم با ماشین  جدیدمون بریم بر ای تو لباس های خوشگل شکل خودت برای عیدت بخریم عزیز دردونه ی مامانی  دوستت داریم شدید به مدتی  مدید...  ...
11 اسفند 1392