نهالنهال، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

نهال همیشه در دل و پیوسته در خیال...

بدون عنوان

سلام جونه دلم..  دختر من.. دختر مه روی من.. دختر نازم... میدونم که خیلی وقته به  دفتر خاطره ات سر نزدم.. ماما مهشید و ببخش یادته گفتم داری داداش دار میشی اون موقع ۷ ماهه باردار بودم .. الان تو یه داداشیه ۱۰ ماهه داری .. که انقدر مامان و به خودتون مشغول کردین که وقت آب خوردن هم ندارم... اما روزی صد بار خدارو شکر میکنم به خاطره شما... شمایی که امید من هستین .. معجزه ی زندگیم هستین نیما هم مثله تو شیرینه همه ی کاراش حتی خیلی شبیه تو عزیزم.. اما تو چیزه دیگری.. میدونی که!!!   تو برای من یادگاری از روزهای شیرین و به یاد موندنی هستی .. تو دوسته من همدم من خواهر من دختر من همه ی دنیای منی... نیما هم خیلی دوستت داره با هم بازی م...
9 مرداد 1395

غیبت طولانیه مامان مهشید

سلاممممممم دختر قشنگم این غیبت طولانیه مامان و ببخش گلم خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم نه اینکه نمیخواستم کلی اتفاق افتاد واسه مامانی که اصلا نمیتونستم بیام توام انقدر شیرین عسلی که واسه مامان وقت نمیزاری ماشالله شیطون واسه یه دقیقته نه اجازه میدی گوشی دستمون باشه نه تبلت نه لب تاب ... یه خبر خوب برات دارم  داری داداش دار میشییی راستش الان 7 ماهه هستم گلم چیزی به دنیا اومدن داداش نیما نمونده دارم خودمو برای ورود داداشیت اماده میکنم فاصله سنی تون یه کم کم شد ولی عیب نداره به جاش تو دیگه تنها نیستی گلممم و یه همبازی داری فاصله تون 2 سال و دو ماه شد    ما خیلی تورو دوست داریم همه عاشقتیم یعنی واقعا میگم نهال تو فرشته ای .. ش...
4 مرداد 1394

دلنوشته..

نهال قشنگم سلام.. میدونی ادم بزرگا یه موقع هایی خیلی دلشون میگیره.. تنگ میشه.. کوچیک میشه.. بر عکس جثه و سن شون  دلشون میخواد کوچولو باشن و مثل بچه ها گریه کنن.. نق بزنن..این دنیایی که توش پا گذاشتی دخترم خیلی قشنگیا داره..خیلی هم سختیها داره.. من وقتی کوچیک بودم همیشه دلم میخواست یه خونه ی سنگی داشته باشم که هیچ صدایی رو نشنوم و تنهای تنها با عروسک هام جدا از استرس ها و گریه ها و بی رحمی های دنیا و روزگار بخندم و بازی کنم..کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم.. دنیای کودکانه پاک و ساده است.. همیشه دلم میخواست زودتر بزرگ شم.. بیخودی عجله کردم دخترم ..مثل یک چشم به هم زدن همه چی گذشت..اتفاقای بد..خوب همه گذشتن..من سختی زیاد کشید...
13 آذر 1393

نهال راه میرود..

سلام دختر نازم راست میگی من مامان بیمعرفتی شدم منو ببخش خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم عزیزم خیلی مشغول بودم با تو دارم عشق میکنم سرمو حسابی گرم کردی خوسگلم تقریبا 1 ماهی میشه که راه میری البته الان دیگه میدویی..  خیلی بزرگ و خانم شدی تک و توک حرفم میزنی مثل نازی حمید بابا اب بده چی بود چیه اخم میکنی برام نانای میکنی شکمو هم هستی خیلی زیاد قربپن گامبالاوییات برم من ما خیلی دوستت داریم همه چی واسه زمستونت خریدم لباس چکمه کاپشن شلوار سیوشرت خلاصه همه چی تو امید زندگیمونی چند روز دیگه تولد بابا حمیده تو خیلی دوسش داری اونم همینطور..  خدا کنه همیشه ایجوری کنار هم بمونیم.. طبق معمول چهرشنبه ها میریم خونه مامان پروانه جمعه ...
4 آبان 1393

تولد تولد تولدت مبارک ..

سلام خوشگلم تولد یکسالگیت مبارک فدات شم من نمیدونم تا پارسال به چی میگفتم لذت به چی میگفتم عشق به چی میگفتم شادی .... تو عشق منی ارامش مامان زندگیه مادری نفسمی نهال زندگیه ما... عزیزم تولد کفشدوزکی تو برات گرفتم البته 2 روز زودتر از تولد اصلیت اخه فردا میخواییم ان شاالله با عمه شیوا و مامان پروانه اینا بریم شمال به خاطر همین زودتر تولد برات گرفتم.. همه چی خیلی خوب پیشرفت مخصوصا تو  عزیزم خیلی خوب شده بودی منم برات تم کفشدوزکی و لباس و خلاصه همه چی اماده کردم عمه ها و خاله ها و زندایی ومادربزرگات و خاله های بابا با دختر خاله هاشون و دعوت کردم.... کیک مرغ و الویه و میرزا قاسمی و جله و *سالاد ماکارونی و میوه وکیک و دلمه و...
13 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام عزیزکم دختر کوچولوی مادری من دل تو دلم نیست چون دیگه چیزی به تولد یک سالگیت نمونده عشق کوچوک من بی صبرانه منتظر روز تولدت هستم عشقم میخوام برات تولد بگیرم از الن کلی ذوق دارم واسه اون روز دوستت دارم بهونه ی قصنگ من برای زندگی..
5 مرداد 1393