نهالنهال، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

نهال همیشه در دل و پیوسته در خیال...

دلنوشته..

نهال قشنگم سلام.. میدونی ادم بزرگا یه موقع هایی خیلی دلشون میگیره.. تنگ میشه.. کوچیک میشه.. بر عکس جثه و سن شون  دلشون میخواد کوچولو باشن و مثل بچه ها گریه کنن.. نق بزنن..این دنیایی که توش پا گذاشتی دخترم خیلی قشنگیا داره..خیلی هم سختیها داره.. من وقتی کوچیک بودم همیشه دلم میخواست یه خونه ی سنگی داشته باشم که هیچ صدایی رو نشنوم و تنهای تنها با عروسک هام جدا از استرس ها و گریه ها و بی رحمی های دنیا و روزگار بخندم و بازی کنم..کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم.. دنیای کودکانه پاک و ساده است.. همیشه دلم میخواست زودتر بزرگ شم.. بیخودی عجله کردم دخترم ..مثل یک چشم به هم زدن همه چی گذشت..اتفاقای بد..خوب همه گذشتن..من سختی زیاد کشید...
13 آذر 1393

نهال راه میرود..

سلام دختر نازم راست میگی من مامان بیمعرفتی شدم منو ببخش خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم عزیزم خیلی مشغول بودم با تو دارم عشق میکنم سرمو حسابی گرم کردی خوسگلم تقریبا 1 ماهی میشه که راه میری البته الان دیگه میدویی..  خیلی بزرگ و خانم شدی تک و توک حرفم میزنی مثل نازی حمید بابا اب بده چی بود چیه اخم میکنی برام نانای میکنی شکمو هم هستی خیلی زیاد قربپن گامبالاوییات برم من ما خیلی دوستت داریم همه چی واسه زمستونت خریدم لباس چکمه کاپشن شلوار سیوشرت خلاصه همه چی تو امید زندگیمونی چند روز دیگه تولد بابا حمیده تو خیلی دوسش داری اونم همینطور..  خدا کنه همیشه ایجوری کنار هم بمونیم.. طبق معمول چهرشنبه ها میریم خونه مامان پروانه جمعه ...
4 آبان 1393

تولد تولد تولدت مبارک ..

سلام خوشگلم تولد یکسالگیت مبارک فدات شم من نمیدونم تا پارسال به چی میگفتم لذت به چی میگفتم عشق به چی میگفتم شادی .... تو عشق منی ارامش مامان زندگیه مادری نفسمی نهال زندگیه ما... عزیزم تولد کفشدوزکی تو برات گرفتم البته 2 روز زودتر از تولد اصلیت اخه فردا میخواییم ان شاالله با عمه شیوا و مامان پروانه اینا بریم شمال به خاطر همین زودتر تولد برات گرفتم.. همه چی خیلی خوب پیشرفت مخصوصا تو  عزیزم خیلی خوب شده بودی منم برات تم کفشدوزکی و لباس و خلاصه همه چی اماده کردم عمه ها و خاله ها و زندایی ومادربزرگات و خاله های بابا با دختر خاله هاشون و دعوت کردم.... کیک مرغ و الویه و میرزا قاسمی و جله و *سالاد ماکارونی و میوه وکیک و دلمه و...
13 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام عزیزکم دختر کوچولوی مادری من دل تو دلم نیست چون دیگه چیزی به تولد یک سالگیت نمونده عشق کوچوک من بی صبرانه منتظر روز تولدت هستم عشقم میخوام برات تولد بگیرم از الن کلی ذوق دارم واسه اون روز دوستت دارم بهونه ی قصنگ من برای زندگی..
5 مرداد 1393

بدون عنوان

عزیزم این عکس امروزته که تازه یاد گرفتی سال کنی عزیزم اینجا هم خونه ی مامان مهری بودی و مشغول تجسس در گوشیه مادر بزرگی حالا عزیزم عکسای دیگه ات رو بعدا میزارم الان افتادی رو لب تاپ نمیزاری کار کنم داری همه ی دکمه هارو میزنی ...
27 تير 1393

مامان بی معرفت.. :(

سلام عشق مادری فدات بشم مامان و ببخش دختر خوشگلم یه مدت طولانی بود که نیومده بودم به وبلاگت سر بزنم اخه میدونی لب تاپ خراب شده بود بابایی هم همت نمیکرد ببرش درستش کنه منم همش نگران این خاطره های شیرینت بودم که نتونستم برات بنویسم عزیزکم الان دیگه نزدیکه تولد یک سالگیت شده و مامان و بابا رو حسابی عاشق خودت کردی شیطون بلای مامان ماشالله از در و دیوار بالا میری دخملم دو تا دندونای بالات و دندونای کنارش هم در اوردی انقدر شیرین و با نمک شدی که هر کی میبینتت عاشقت میشه تازه یاد گرفتی سال کنی یه چند دقیقه خودت وایمیسی بعد میوفتی همه ی خانواده خیلی دوستت دارن مادر بزرگی هات پدر بزرگی هات داییها عمه ها خاله الهام همه خیلی دوستت دارن...
27 تير 1393

یه چند تا عکس از دخملم..

اینجا رفته بودی حمام    اینجا هم مشغول شیطونی بودی     با پدر بزرگی...     اینم از هنرنمایی مامانت   جله ی تخم مرغی   فعلا عزیزم بای بای      ...
31 ارديبهشت 1393

عزیزان رفته در خاک...

سلام دختر نازم امروز چهارشنبه است و سالگرد مادر بزرگ بابا حمید خدا رحمتشون کنه خیلی خانم خوبی بودن یاده دایی حسینت افتادم و کلی دلم براش تنگ شد داداش خوب و مهربونم... خدا همه ی رفتگان و ببخش و بیامرزه...   الهم صل علی محمد و ال محمد .. و عجل فرجهم     ...
31 ارديبهشت 1393